Fix me| Part 40
پسر سری تکون داد و لباشو آویزون کرد.
+حتما خیلی لاشی بوده.. لیاقتت رو نداشت اجوماشی!
زن لبخندی زد، در همین حین صدای زنگِ در به صدا در اومد.
+این دیگه کیه؟ اهااا جیمینه حتما، جونگکوک رفت دنبال یونگی پس جیمینم اومد اینجا.
پسر با خوشحالی به سمت در رفت تا اون رو باز کنه، و با قیافه ی جیمینِ تعجب کرده، عین جوجه رنگی ها، مواجه شد. پسر خنده ای ریز کرد و رفیقش رو محکم بغل کرد.
+دلم واست تنگ شده بود بِچ!
جیمین که هنوز حیرت زده مونده بود و نگاه میکرد، چند بار پشت سر هم پلک زد؛ بدون سلام کردن گفت: هوی! قضیه چیه؟
+یاا هیونگ! بعد یه ماه منو دیدی، بدون اینکه بگی "وایی سلام" یا "دلم واست تنگ شده بود" یا حتی "چه خبر خوبی؟" ای میگی قضیه چیه؟
پسرک لب هاش رو آویزون کرد و جیمین اومد تو و دست به سینه شد.
جیمین: منتظرم؟
پسر، پسر بزرگتر رو به سمت هال برو و اون رو روی یکی از کناپه ها کنار خودش نشوند.
+خب..چطوری بگم.. بزار از اول توضیح بدم.
وقتی داستان تهیونگ تموم شد، جیمین همینطوری با دهن باز و چشم های گرد شده از تعجب، بهش خیره شده بود. پسر خنده ای مضطرب کرد و دستش رو جلوی چشم های جیمین تکون داد.
+هیونگ؟ حالت خو-..
حرف پسر نصفه و نیمه موند و با دادی که جیمین زد، تقریبا دو متر اونور تر از کاناپه پرید.
جیمین: داری شوخی میکنی؟ این درست شبیه فیکهاست!(چون واقعا هست😔🔪) واییی این عالیه! چند بار جونگکوک اومده بود خونمون تا یونگی رو ببینه!خیلی جذاب و قد بلند و هات و ددی عه! حالا که دارم شما دوتا رو پیش هم تصور میکنم خیلی بهم میاید!
پسر نگاهی شیطون به تهیونگ داد و با چشم های بازیگوش و منحرف نگاش کرد.
پسرک کمی اخم کرد و همینطوری که پا میشد تا دوباره روی کاناپه بشینه، دست با سینه شد.
+یاا هیونگ! اتقدر منحرف نباش. ما فقط دوستیم!بعدش هم، آره قبول دارم اون یکمی جذابه..
پسر نیشخندی محو زد.
جیمین: باید شما دوتا رو هم گی کنم! من تا شما دوتا رو به هم نرسونم آروم نمیگیگیرم!
پسر آهی کشید.
+محض رضای فاک، جِمِن شی! نه اون گی عه، نه من.
جیمین: مگه یونگی گی بود؟ من اگه بخوام میشه پس رو حرف بزرگ تر ها حرف نزن!
+تو فقط ازم ۵ ماه بزرگ تری!
جیمین: ششش، ساکت!
+برم سوجو هارو بیارم؟
جیمین: داری؟
+معلومه که دارم!
جیمین: اون وقت به من میگه منحرف، منظورم سوجو بود.
مرد چشم غره ای رفت.
+اره، فکر کنم جونگکوک داشته باشه... سوجو.
هردو به سمت یخچال توی آشپزخونه حرکت کردند؛ خیلی رندوم در یکی از یخچال هارو باز کردن و با یخچالی که فقط توش الکل بود، شوکه شدن.
جیمین: فکر کنم اهل دله..
فعلا یه پارت گذاشتم تا بعدا. برید حال کنید😭🔪
+حتما خیلی لاشی بوده.. لیاقتت رو نداشت اجوماشی!
زن لبخندی زد، در همین حین صدای زنگِ در به صدا در اومد.
+این دیگه کیه؟ اهااا جیمینه حتما، جونگکوک رفت دنبال یونگی پس جیمینم اومد اینجا.
پسر با خوشحالی به سمت در رفت تا اون رو باز کنه، و با قیافه ی جیمینِ تعجب کرده، عین جوجه رنگی ها، مواجه شد. پسر خنده ای ریز کرد و رفیقش رو محکم بغل کرد.
+دلم واست تنگ شده بود بِچ!
جیمین که هنوز حیرت زده مونده بود و نگاه میکرد، چند بار پشت سر هم پلک زد؛ بدون سلام کردن گفت: هوی! قضیه چیه؟
+یاا هیونگ! بعد یه ماه منو دیدی، بدون اینکه بگی "وایی سلام" یا "دلم واست تنگ شده بود" یا حتی "چه خبر خوبی؟" ای میگی قضیه چیه؟
پسرک لب هاش رو آویزون کرد و جیمین اومد تو و دست به سینه شد.
جیمین: منتظرم؟
پسر، پسر بزرگتر رو به سمت هال برو و اون رو روی یکی از کناپه ها کنار خودش نشوند.
+خب..چطوری بگم.. بزار از اول توضیح بدم.
وقتی داستان تهیونگ تموم شد، جیمین همینطوری با دهن باز و چشم های گرد شده از تعجب، بهش خیره شده بود. پسر خنده ای مضطرب کرد و دستش رو جلوی چشم های جیمین تکون داد.
+هیونگ؟ حالت خو-..
حرف پسر نصفه و نیمه موند و با دادی که جیمین زد، تقریبا دو متر اونور تر از کاناپه پرید.
جیمین: داری شوخی میکنی؟ این درست شبیه فیکهاست!(چون واقعا هست😔🔪) واییی این عالیه! چند بار جونگکوک اومده بود خونمون تا یونگی رو ببینه!خیلی جذاب و قد بلند و هات و ددی عه! حالا که دارم شما دوتا رو پیش هم تصور میکنم خیلی بهم میاید!
پسر نگاهی شیطون به تهیونگ داد و با چشم های بازیگوش و منحرف نگاش کرد.
پسرک کمی اخم کرد و همینطوری که پا میشد تا دوباره روی کاناپه بشینه، دست با سینه شد.
+یاا هیونگ! اتقدر منحرف نباش. ما فقط دوستیم!بعدش هم، آره قبول دارم اون یکمی جذابه..
پسر نیشخندی محو زد.
جیمین: باید شما دوتا رو هم گی کنم! من تا شما دوتا رو به هم نرسونم آروم نمیگیگیرم!
پسر آهی کشید.
+محض رضای فاک، جِمِن شی! نه اون گی عه، نه من.
جیمین: مگه یونگی گی بود؟ من اگه بخوام میشه پس رو حرف بزرگ تر ها حرف نزن!
+تو فقط ازم ۵ ماه بزرگ تری!
جیمین: ششش، ساکت!
+برم سوجو هارو بیارم؟
جیمین: داری؟
+معلومه که دارم!
جیمین: اون وقت به من میگه منحرف، منظورم سوجو بود.
مرد چشم غره ای رفت.
+اره، فکر کنم جونگکوک داشته باشه... سوجو.
هردو به سمت یخچال توی آشپزخونه حرکت کردند؛ خیلی رندوم در یکی از یخچال هارو باز کردن و با یخچالی که فقط توش الکل بود، شوکه شدن.
جیمین: فکر کنم اهل دله..
فعلا یه پارت گذاشتم تا بعدا. برید حال کنید😭🔪
۱۱.۴k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.